
امروز بعد از ظهر تو خونه نشسته بودم تلويزيون تماشا مي كردم، كه ديدم از بيرون يه صدايي مياد! مثل صداي قيژ قيژ كشيده شدن يه نوار فلزي روي زمين. از پنجره بيرونو نگاه كردم ديدم سورنا پسربچه همسايه طبقه پايينمونه با يه پسر بچه كوچولوي ديگه، هر كدوم يه دونه از اين متر هاي فلزي كه جم مي شه دستشونه. متر ها رو باز كردن و دارن دور حياط مي چرخن. ياد قبلنا افتادم كاملا حس كردم الان اون دوتا از بازي با اون مترها چه كيفي مي كنن. وقتي كوچيك بودم خيلي از اين مترها خوشم ميومد، تو بازي هام ازشون به عنوان قلاب ماهيگيري يا طناب نجات استفاده مي كردم :دي
پسر كوچولو هي متر رو باز و بسته مي كرد و اينور اونور مي پريد. سرشو بلند كرد، خنديد سلام كرد؛ پرسيدم: اسمت چيه؟
گفت: اسپايدرمن
:)
پسر كوچولو هي متر رو باز و بسته مي كرد و اينور اونور مي پريد. سرشو بلند كرد، خنديد سلام كرد؛ پرسيدم: اسمت چيه؟
گفت: اسپايدرمن
:)