مدتها بود که از خانه خارج نشده بود,تنها سرگرمی اش این بود که روزها در راهرو روی پله ها روبروی درب خروجی می نشست و از پشت شیشه ی رفلکس در ,عبور عابران را تماشا می کرد و خوشحال از اینکه کسی او را نخواهد دید,هر از گاهی عابری از مقابل در می گذشت,یکی شاد ,یکی غمگین ,یکی شاداب, یکی افسرده ...اما بعضی را به خاطر می سپرد مثل دخترکی که هر روز صبح مقابل در, لبخندی در انعکاس چهره اش می زد و می گذشت ,یا مردی که روبه روی در می ایستاد و کلاه گیسش راروی سرش تنظیم می کرد,ابروانش را بالا می انداخت و می رفت ,یا دو پسر بچه ای که با کوله های کوچک روی پشتشان مقابل درب می ایستادند ,شانه هایشان را به هم می چسباندند و کف دست های کوچکشان را بالای سر می بردند و قدشان را مقایسه می کردند.گاه گاهی آکاردئون زنی هم با عینک تیره از مقابل در می گذشت ,آهسته و آرام قدم بر می داشت و گاه خودش نیز همراه با نواختن می خواند .روزها با تماشای عابران از پشت در تکرار می شد
.............................................................
آخرین روزاسفندبود,آخرین غروب خورشید در سال کهنه, پسرکی گل فروش همراه دوستش با صورتی سیاه وکلاه و لباسی قرمز و دایره ای در دست به کوچه آمدند پسرک دایره می زد ومی خواند گل نرگس گل عید ,بوی نرگس بوی عید... آن قدر آمدند و رفتند تا هوا
تاریک شد و آن دو در مقابل در خانه ای خوابشان برد
.............................................................
اواخر شب صدایی آشنا به گوشش رسید
یه دل میگه برم برم -
از گوشه ی پنجره نگاهی به کوچه انداخت ,درست حدس زده بود صدای همان آکاردئون زن بود
یه دلم می گه نرم نرم -
... طاقت نداره دلم دلم
با عجله پله ها را پایین رفت و در را باز کرد و به سمت آکاردئون زن دوید
شاد بزن -
شاد بزن
آکاردئون زن شروع کرد به نواختن آهنگی شاد
او همراه با نواختن و خواندن آکاردئون زن دست می زد و می خندید, دستانش را به بالای سر برد و در هوا تکان داد ,آن حرکات کم کم به شانه ها وپاهایش هم سرایت کرد
یکی یکی صورتهایی از پشت پنجره ها نمایان شد چراغ خانه ها و آپارتمانها روشن می شد و کم کم همه به کوچه آمدند تا آنها را همراهی کنند ,همه شادمانی می کردند, کودکان هر کدام یک قلم از وسایل سفره ی هفت سین را روی دستان خود آوردند
...سیب,سنجد ,سکه, سبزه,سرکه ,سیر,سماق و...یکی سبد تخم مرغهای رنگی , دیکری آینه, یکی شمعدان , یکی تنگ ماهی
همه پایکوبی می کردند و کودکان هر کدام با نمادی از نوروز دور آنها می چرخیدند و می گردیدند پسرک سیاه چهره از خواب برخاسته بود دایره می زد و می خواند وپسرک گل فروش, گل پخش می کرد ,کودکان در میان جمع گرد هم آمدند و حلقه ی پایکوبی دور آنها می گردید آکاردئون زن همچنان در میان جمعیت می نواخت و می خواند و سرش را همراه نواختن تاب می داد ,همه آشنا بودند کسی غریبی نمی کرد کسی از پشت در منتظر دیدن چهره های آشنا نبود,همگی تا نیمه های شب شادمانی کردند, تا تحویل سال نو, برای آمدن بهار جشن گرفتند و سالی خوش را همراه با شادمانی و دوستی آغاز کردند
........................................................
سال نو مبارک*