...یه احساس عجیب دارم , انگار بد جوره اما نه
این غیر ممکنه
بی خیال این امکان نداره
***
: امروز سر کلاس آزالک
مریم:این آزمایشا چیه سر کاریه همش باید هی کار تکراری کنیم هی عدد دراریم سر کاریم
خانم ثقفی:اینا واسه اینه که یاد بگیرین هی باید تکرار کنید تا یاد بگیرید
مریم: یاد میگیریم با همون چندتا هم , ما باهوشیم
----------------
به خدا یاد گرفتیم ***
----------------
دیشب خواب دیدم راننده ی یه لوکوموتیو قدیمی ام با وجود این داشتم تو یه مسیر کاملا امروزی لوکوموتیوو می روندم که درست از کنار یه رودخونه که سطح آبش تقریبا 2 متر پایینتر از دیواره هاش بود رد می شد, فضا کاملا رنگ طوسی مایل به یشمی بود انگار باید ازین مسیر می رفتم و کسی هم نمی دونست که من دارم از این مسیر می رم شایدم داشتم فرار می کردم خلاصه مقصد و دلیل طی کردن این مسیر اونم با لوکوموتیوو نمی دونستم هیچ آدمی هم اون دور و برا نبود و من تنهای تنها بودم دو طرف رودخونه پر از سیم و کابل و دکل و آهن پاره و میله و این جور چیزا که درب و داغون بودن انگار بعد از جنگ جهانی بود (جنگ جهانیای بی کلاس قدیم نه ها اما یه چیزی تو اون مایه ها) منم واسه خودم خوشحال از بس خوابم میومد قطارو ول کردم به امون خدا و چرت می زدم چند بارم نزدیک بود بیفتم تو رودخونه اما به موقع کنترلش می کردم و باز به راهم ادامه می دادم تا اینکه نزدیکیای یه پل کاملا خوابم برده بود و دیگه این بار کنترل لوکوموتیو از دستم خارج شد و قطارافتاد تو رودخونه , اما نه نیفتاد تو آب لابه لای کابلای برق گیر کرده بود, من رفتم رو سقف قطار که داشت چپه می شد تو رودخونه و بالاخره چند نفر اومدن کمکم کردن و لوکوموتیو و تعمیر کردن منم واسه پیدا کردن یه قطعه از لوکوموتیو رفتم و یه خیابونی که نمی دونم شبیه کجا بود اما کلا هیچ آدمی اونجا نبود نتیجه گرفتم که این خوابم شبیه فیلمای تخیلی شده اونجا یه شهر پیشرفته ی درب و داغون بود !وقتی خوب فکر کردم دیدم این خوابم یه چیزی تو مایه های کوههای سفید از آب در اومده بود
***
! من خوبما