من اينجا واستادم
با يه غم خنده دار
اونقد خنديدم که از خنده اشکم در اومد
ديدم تو هم داری می خندی
به يه غم خنده دار
اونم ديديم که داشت می خنديد
به يه غم خنده دار
يادم نيست چی می گفتيم
اما يادمه قبل از اينکه برگرديم خيلی خنديديم
هر سه تامون عين هم
فقط به يه غم خنده دار خنديديم
اونقدی که اشکمون در اومد
با گلايی که ساقه هاشون دراز بود تو دستمون
با گلايی که ساقه هاشون دراز بود تو دستمون
با خنده هايی از پشت چشمايی که عينک نداره
با خوشحالی تاب می خورديم قطره های بارون تو صورتمون
محکم زنجيرای تاب رو گرفته بوديم
با گلايی که ساقه هاشون دراز بود تو دستمون
باد به سر و صورتمون می خورد و موهامونو تکون می داد
انگار اونم با ما می خنديد فقط به يه غم خنده دار
وقتی برگشتيم پنجره هارو باز کرديم
و يه بطری آب واسه گلايی که ساقه هاشون بلند بود تو دستمون
هر سه با هم نشستيم
و خنديديم فقط به يه غم خنده دار
اونقدی که اشکمون در اومد