See with your heart, and love with your eyes...
Wednesday, August 31, 2011
Monday, August 29, 2011
... همیشه دل آدم می سوزد از آدم هایی که دیر می شناسیشان و زود باید بروند
زودتر از آن می روند که از بودنشان سیر شوی، و وجود اندک تکرار ناپذیرشان را برای همیشه بر خاطرت حک می کنند
می شوند کارت پستالی که روزی غیرمنتظره در صندوق پست می یابیشان، تلفنی غیرمنتظره که خبر از بازگشت غیرمنتظره شان برای دیدار می دهد، این آدم ها تکرار نمی شوند از هر کدامشان فقط یکی هست، فقط چه حیف که زود می روند
زودتر از آن می روند که از بودنشان سیر شوی، و وجود اندک تکرار ناپذیرشان را برای همیشه بر خاطرت حک می کنند
می شوند کارت پستالی که روزی غیرمنتظره در صندوق پست می یابیشان، تلفنی غیرمنتظره که خبر از بازگشت غیرمنتظره شان برای دیدار می دهد، این آدم ها تکرار نمی شوند از هر کدامشان فقط یکی هست، فقط چه حیف که زود می روند
Wednesday, August 24, 2011
وقتی تعداد دوستای خوبت زیاد باشه، فکر کردن به اینکه چه کسی بهترین دوستته سخت می شه! من دوستای خوبی دارم
دلم می خواد قدر همه شون رو بدونم
اما هنوز نمی دونم دوست صمیمیم کیه، انگار سالهاست که دوست صمیمی نداشتم
آخرین باری که یه دوست صمیمی داشتم که تا آخر دوستیمون دوست صمیمی بودیم و بخاطر تغییر مکان مجبور شدیم از هم خداحافظی کنیم مربوط به وقتیه که دوازده ساله بودم. الان سال هاست که ازش بی خبرم دنبالش می گردم، شاید یه روزی دوباره یه جای دنیا پیداش کنم. ارتباطمون با یه لبخند شروع شد، یا شایدم اول با یه اخم. تصویری جدی که از خودمون ساخته بودیم برای اولین بار چشم تو چشم هم نگاه کردیم، بعد هر دو زدیم زیر خنده؛هیچ وقت اون روز رو یادم نمی ره. بعد از اون دوست های خوبی شدیم. بعد از اینکه رفت دوست های زیادی داشتم، دوست های خوب! اما دوست صمیمی انگار یه چیز دیگه ست. نمی دونم فرقش چیه. ممکنه یه حرف هایی رو، درد دل هایی رو، کارهایی رو باهاش در میون بذاری که با بقیه هم در میون می ذاری. اما انگار اون یه نفر فرق داره، برات ارزشمند می شه حرفاش، نگاهاش، گوش دادن هاش... خیلی وقته دیگه از این دوستی ها ندیدم
حالا دوست خوب زیاد دارم، خیلی زیاد، همه شون خوبن، اما بعضی هاشون دوست ترن
دوستشون دارم، بعضی هاشون دورٍ دورن، بعضی هاشون نزدیک نزدیک. فاصله شون رو می گم، هر کدوم زیر یه آسمونن، نه یک جا، نه دو جا... همه جا هستن. وقتی شب ها به آسمون نگاه می کنم، هر کدومو تو یه ستاره می بینم
ستاره های نزدیک، ستاره های دور... اونایی که روشن ترن، بیشتر توی زندگیم هستن، اونایی که ریزترن دورترن دلتنگی می کنم براشون اما هستن
مدت هاست دلم لک زده برای یه دوست صمیمی خوب
من بهترین دوست خودم هستم
حالا بعد از مدت ها یه دوست خوب می خوام که صاحب خودش باشه، نه صاحب من
دوستی من باعث دوستی با خودش باشه، نه خستگی روحش و پریشونی فکر من
من یه دوست صمیمی خوب می خوام، نه یه عاشق، نه یه دوست پسر، نه یه همزبون، نه یه همدرد، یه دوست صمیمی خوب
خیلی از دوست های خوب نمی تونن دوست صمیمی باشن
حتی بهترین دوست ها هم گاهی نمی تونن، دور می شن دورٍ دور... انگار که هرگز نباید می بودن
یه چیزهایی فرق داره
دوست صمیمی می دونه انتظاراتش باید در چه حد باشه، اما بقیه نمی دونن
دوستی مرزهایی داره، فرق دوست صمیمی با بقیه اینه که مرزها رو رد نمی کنه، اما بقیه ممکنه مرز ها رو رد کنن، یا اینکه بخوان ازش عبور کنن، یه روزی این حس رو بهت می دن که الان وقتشه دورت رو حصار بکشی
دلم می خواد قدر همه شون رو بدونم
اما هنوز نمی دونم دوست صمیمیم کیه، انگار سالهاست که دوست صمیمی نداشتم
آخرین باری که یه دوست صمیمی داشتم که تا آخر دوستیمون دوست صمیمی بودیم و بخاطر تغییر مکان مجبور شدیم از هم خداحافظی کنیم مربوط به وقتیه که دوازده ساله بودم. الان سال هاست که ازش بی خبرم دنبالش می گردم، شاید یه روزی دوباره یه جای دنیا پیداش کنم. ارتباطمون با یه لبخند شروع شد، یا شایدم اول با یه اخم. تصویری جدی که از خودمون ساخته بودیم برای اولین بار چشم تو چشم هم نگاه کردیم، بعد هر دو زدیم زیر خنده؛هیچ وقت اون روز رو یادم نمی ره. بعد از اون دوست های خوبی شدیم. بعد از اینکه رفت دوست های زیادی داشتم، دوست های خوب! اما دوست صمیمی انگار یه چیز دیگه ست. نمی دونم فرقش چیه. ممکنه یه حرف هایی رو، درد دل هایی رو، کارهایی رو باهاش در میون بذاری که با بقیه هم در میون می ذاری. اما انگار اون یه نفر فرق داره، برات ارزشمند می شه حرفاش، نگاهاش، گوش دادن هاش... خیلی وقته دیگه از این دوستی ها ندیدم
حالا دوست خوب زیاد دارم، خیلی زیاد، همه شون خوبن، اما بعضی هاشون دوست ترن
دوستشون دارم، بعضی هاشون دورٍ دورن، بعضی هاشون نزدیک نزدیک. فاصله شون رو می گم، هر کدوم زیر یه آسمونن، نه یک جا، نه دو جا... همه جا هستن. وقتی شب ها به آسمون نگاه می کنم، هر کدومو تو یه ستاره می بینم
ستاره های نزدیک، ستاره های دور... اونایی که روشن ترن، بیشتر توی زندگیم هستن، اونایی که ریزترن دورترن دلتنگی می کنم براشون اما هستن
مدت هاست دلم لک زده برای یه دوست صمیمی خوب
من بهترین دوست خودم هستم
حالا بعد از مدت ها یه دوست خوب می خوام که صاحب خودش باشه، نه صاحب من
دوستی من باعث دوستی با خودش باشه، نه خستگی روحش و پریشونی فکر من
من یه دوست صمیمی خوب می خوام، نه یه عاشق، نه یه دوست پسر، نه یه همزبون، نه یه همدرد، یه دوست صمیمی خوب
خیلی از دوست های خوب نمی تونن دوست صمیمی باشن
حتی بهترین دوست ها هم گاهی نمی تونن، دور می شن دورٍ دور... انگار که هرگز نباید می بودن
یه چیزهایی فرق داره
دوست صمیمی می دونه انتظاراتش باید در چه حد باشه، اما بقیه نمی دونن
دوستی مرزهایی داره، فرق دوست صمیمی با بقیه اینه که مرزها رو رد نمی کنه، اما بقیه ممکنه مرز ها رو رد کنن، یا اینکه بخوان ازش عبور کنن، یه روزی این حس رو بهت می دن که الان وقتشه دورت رو حصار بکشی
Tuesday, August 23, 2011
Monday, August 15, 2011
ماه کامل کنار شاخ و برگ کاج نورش را بر بالکن می تاباند، صندلی ای می برم می نشانم همانجا می نشینم، برمی گردم توی اتاق، صدای موزیک را بالا می برم، صدای ملایم گیتار مرا در نور ماه به رقص وامی دارد. آرام مست این نورافشانی ماه دست به دست پرتوهای سفید می رقصم. شاید عاشق یکی از همان هایی شده ام که در هواپیمای گذران از کنار ماه روشن نشسته و در خیال منزوی اش دختری را در نور ماه در بالکن خانه ای رقصان می پندارد
(:
(:
Thursday, August 04, 2011
Subscribe to:
Posts (Atom)