Wednesday, February 23, 2011


تو که هیچ وقت حرف تازه ای نداری، همیشه همون سوالای تکراری اعصاب خرد کن رو می پرسی! اعصاب خرد کن از این نظر که مثل یه نوار ضبط شده هر بار همون ها رو تکرار می کنی! و من باید همه رو به ترتیب مثل یه نوار ضبط شده با متانت جواب بدم و مثل احمق ها لبخند بزنم که به نظر بیاد از سوالات ناراحت نیستم! می دونی چی بیشتر آزارم می ده؟ اینکه وقتی می دونی از این شرایط ناراحت می شم بیشتر روش اصرار می کنی و هر بار تاکیدت رو هم بیشتر می کنی! گاهی می گم کاش نه اینترنت بود، نه تلفن نه تلگراف و نه پست... آدم ها نامه ها رو به پای کبوتر می بستن و اگه کبوتر سالم می رسید بعد از مدت ها می تونستن پیغامی از راه دور داشته باشن! شاید اون طوری درک می کردن که دور بودن یعنی دلتنگی زیاد و دلی که تنگ باشه خیلی راحت تر می شکنه و اشک ها پتانسیل بیشتری برای سرازیر شدن دارن! کاش آدم ها می دونستن تلفن و اسکایپ، صدا و تصویر رو می رسونن ولی فاصله رو کم نمی کنن، کاش می دونستن اون کسی که پشت مانیتور نشسته و دارن باهاش حرف می زنن و لبخندی رو لبشه، همونیه که کیلومترها دورتر تک و تنها با یه دل تنگ چشم امیدش به مانیتوره و حرف هایی که بهش زده می شه! حرف هایی که آرزو می کرد یه نوار ضبط شده از سوالای تکراری و آزرده کننده نباشه

Monday, February 14, 2011

go... go... go...
not too fast...
neither too slow...

Tuesday, February 01, 2011

اگر هر آدمی یک بار متولد شود، در شرایطی خاص قرار گیرد که مخصوص همان فرد است و آن فرد حق انتخابی در آن ندارد، شرایط دیگر زندگی اش هم به ترتیب زندگی اش را شکل دهند، اینگونه فردی در آفریقا زاده می شود، سال دوم زندگی را بر اثر سوء تغذیه بدرود می گوید و تمام. فردی در قبیله ای سنتی زاده می شود، سال دهم زندگی به همسری مردی در می آید و تا آخر عمر به زادن و پروردن کودکانش روزگار می گذراند. دختری در دوران جاهلیت اعراب زاده می شود، و به محض تولد توسط مردان خانواده در بستر خاک مدفون می شود. پسری در خانواده ای شاهانه زاده می شود و پس از پدرش بر تخت پادشاهی می نشیند. دیگری درخیابان زاده می شود، در خیابان زندگی می کند و همانجا جان می دهد و می میرد. آدم های مختلف با شرایط مختلف... یکی در آفریقا، یکی در قطب شمال، یکی از سرما می میرد، یکی در جنگ، یکی از گرما، یکی در عهد دایناسور، یکی در زمان جاهلیت،... مسلما هیچ کدام به اندازه ی برابر شانس زندگی نداشته اند. اگر فرض کنیم از زمان اولین انسان تا به انتهای زندگی بشر به تعداد
نفرN
روی کره ی زمین متولد شده باشند و برای اینکه همه ی انسانها به اندازه ی هم حق زندگی کردن داشته باشند، یعنی هر فردی به جای همه ی آدم های دیگر متولد شود و زندگی آن ها را نیز تجربه کند، آنگاه باید به تعداد جایگشت های زندگی همه ی آدم ها این دوره ی زندگی تکرار شود. و هر بار همه ی اتفاقات دوره ی قبل دقیقا تکرار شوند! همه ی تاریخ ها، نفس ها، اشک ها، بوسه ها، عشق ها، جنگ ها، کشتن ها، و این گونه جهان فقط قالبی است که آدم ها در آن قرار می گیرند، و شکل آن را به خود می گیرند. پسری که آن بار شاهزاده بود این بار همان دختریست که بدست پدر مدفون می شود، دخترک این بار چندیدن سال بعد نزدیکی های قطب شمال بدنیا می آید و دوره ای دیگر همان مردی می شود که دخترش را در خاک دفن می کند و در دوره ی بعدی و دوره های بعد به اندازه ی تمام جایگشت های ممکن
بارN!
تمام این اتفاقات تکرار می شوند و همه ی آدم ها همان کارهایی را تکرار می کنند که دیگری که جای آنها بود در دوره ی قبلی کرده بود. اگر اینگونه عادلانه باشد اما آنموقع دیگر نمی توان در مورد اختیار صحبت کرد