Tuesday, July 19, 2005

انسان فرزانه مي گويدقانون را رها مي کنم ))
و مردم با صداقت مي شوند
اقتصاد را رها مي کنم
و مردم ثروتمند می شوند
تمامي نقشه ها براي رفاه عمومي را رها مي کنم
((.و رفاه عمومي فراگير مي شود
اگر کشوري با شکيبايي اداره شود
.آرامش و شرافت بر آن حکمفرما مي شود
اگر کشوري با سرکوب اداره شود
.اندوه و نيرنگ بر آن حکمفرما مي شو
دوقتي ميل به قدرت در راس امور است
.هر چه ايده آل ها والاتر باشند نتيجه اندک تر است
سعي کن مردم را خوشحال کني
.و به اين ترتيب اساس غم و اندوه نابود مي شود
سعي کن توجه مردم را به معنويات معطوف کني
.و به اين ترتيب ماديات ريشه کن مي شود
فرزانه از اينکه الگوي خدمت است
.راضي و خوشنود است
در تحميل خواسته هاي خود تلاش نمي کند
صريح و واضح است ولي نمي رنجاند
رک و روراست است و در عين حال انعطاف پذير
.فروزان و تابناک است ولي نورش چشم را نمي زند
براي خوب اداره کردن يک کشور
چيزي سودمندتر از مدارا و ميانه روي نيست
نشانه هاي انسان ميانه رو
رهايي از ايده هاي شخصي است
شکيبا چون آسمان
همه گير چون تابش خورشيد
,استوار چون کوه
انعطاف پذير چون درختي در باد
هدفي در نظر ندارد
.و همه چيز را به کار مي گيرد
زندگي ,خود راهش را مي يابد
براي فرزانه نا ممکن وجود ندارد
چون رها و آزاد است و به فکر رفاه ديگران
.همچون مادري که از فرزندش مراقبت مي کند

اداره ي کشوري بزرگ چون سرخ کردن ماهي اي کوچک است
.با دستکاري بيش از حد,به حتم کار را خراب مي کني
کشورت را در تائو * متمرکز کن
و بدي ديگر قدرتي نخواهد داشت
نه اين که ازميان برود
.ولي به سادگي مي تواني از راهش به در آيي
بهانه اي به بدي براي مخالفت مده
.و بدي خود به خود از ميان مي رود

tao te ching

تائو که به معناي راه و طريقت است*
عصاره و مفهوم اصلي تائو ت چينگ
.و سر چشمه ي انديشه و مکتب تائوئيسم

Saturday, July 16, 2005

لحظه ای بعد خم شد و تکه سنگی را که جلو پایمان افتاده بود از روی زمین برداشت وپرسید: این چیست؟

یک تکه سنگ معمولی-

به عقیده ی من سوالش خیلی ساده بود . اما میکا پوزخندی زد وگفت
هیچ چیزی در این دنیا معمولی نیست.زیرا هر چیزی در جهان جز کوچکی از یک معمای بزرگ است.تو و من-
.هم همین طور . ما معمایی هستیم که هیچ کس راه حل آنرا حتی حدس هم نمی تواند بزند

( Jostein Gaarder ) HAllo_er der nogen? بر گرفته از ترجمه کتاب

Friday, July 15, 2005

واقعا" نمی دونم چرا
واقعا" درک نمی کنم چرا! برام قابل درک نیست
آخه که چی بشه؟
چند وقتیه که این موضوع ذهنمو مشغول کرده
شاید قبلا" هم بوده
اما نه اینقدر آزار دهنده
و حالا همه ی چیزای گذشته مربوط به این موضوع تو ذهنم میچرخه
میچرخه و میچرخه
سرم دیگه داره گیج میره
کاش یه راه حل
شاید چیزی رو فراموش کرده باشم
که بقیه فراموش نکردن
یا من سعی کردم فراموش کنم
اما الان همه چی قاطی پاطی شده
الان دیگه هر چی سعی می کنم فراموش کنم بیشتر آزارم میده
شاید یه جور عذاب وجدانه!!!
دوستی گفت که خودخواهم
فکر کردم
نمی دونم
البته شایدم بی ربط نمی گفت
اما آخه چرا؟
حوصله م سر رفت
گیج شدم
خودم نفهمیدم
باید با این چالش درست کنار بیام...

Wednesday, July 13, 2005

آه من یک روز 43 بار غروب خورشید را دیدم . آدم وقتی دلش گرفته باشد غروب را دوست می دارد.
پس آنروز زیاد دلت گرفته بود.
اگر سیاره ما هم کمی کوچکتر بود آنگاه صندلی را چند قدم جلوتر می کشیدم تا هر چند بار که دلمان خواست غروب را تماشا کنیم.
(شازده کوچولو)
اما دوستی می گفت کاش سیاره ما کمی کوچکتر بود تا صندلی خود را جلوتر می کشیدیم که غروب خورشید را نبینیم و دلمان نگیرد.

Sunday, July 10, 2005

مجسم کنید که زمان دایره ای باشد که به روی خودش بسته شده است.دنیا تا بی نهایت عینا" تکرار می شود.در دنیایی که در آن زمان دایره ایست هر دست دادنی هر بوسه ای هر کلامی دوباره عینا" تکرار خواهد شد. همانطور که هر لحظه ای که دو دوست از هم جدا می شوند. هر لحظه ای که خانواده ای به دلیل مسائلی از هم می پاشد.هر موقعیت از دست رفته ای به دلیل حسادت یک مافوق و هر قول وفا نشده ای تکرار خواهد شد.همانطور که همه چیز در آینده تکرار خواهد شدهر چیزی که امروز اتفاق می افتد یک میلیون بار دیگر اتفاق خواهد افتاد . در هر شهری اشخاص نادری هستند که به طور مبهم در رویاهایشان احساس
می کنند که همه چیز قبلا" به وقوع پیوسته است.این آدم ها زندگی ناگواری دارند و حدس می زنند که قضاوت های غلطشان اعمال بدشان و بد شانسی هاشان در دور قبلی زمان رخ داده است.وسط شب این افراد نفرین شده در میان ملافه هایشان دست و پا
می زنند و نمی توانندآرامش پیدا کنند وچون مطمئن هستند که نمی توانند هیچ کدام از اعمال و حرکاتشان را تغییر بدهند درمانده می شوند.اشتباهاتشان عینا" در این زندگی هم چون زندگی قبلی تکرار خواهند شد.در هر شهری در ساعت های دیر وقت شب ناله های آنها بالکن ها و خیابان های خلوت را پر می کند.

Tuesday, July 05, 2005

نمی دانم چه باید کرد

ای کاش می دونستم چیکار باید بکنم
کارای زیادی واسه انجام دارم
کارای مورد علاقم
اما کدومش؟
همش ؟
آخ
چقدر زیاد!!!! من انجام میدم همه رو
...
khob belakare ma ham amadim... ye rooze garme tabestooni
nazaninjan dastet dard nakone :-*