Wednesday, November 30, 2005


سکوت شب
کشتی
اقیانوس
آب
صدای موج
باد خنکی که به صورتمان می خورد
کمی سوز
نورمهتاب
کمی ابر
کم کم یه چیزایی پیدا شد
تاریکی
یه کم نور
فانوس دریایی-
فانوس دریایی روشن بود
شاید اگه نبود فکر می کردیم به یه جزیره ی خاموش رسیدیم
اینجا کسی هست یا اینکه بوده-
فعلا" همینجا لنگر میندازیم-
فردا صبح از اینجا دور می شیم-
. ما دنبال یه جای بکر می گشتیم

Wednesday, November 09, 2005

..........

!!!!!!!!!!!!!!!
من هنوز از خواب بیدار نشدم
می دونم خیلی سعی کردی بیدارم کنی
شاید ترسیدی با یه صدای بلند از خواب بپرم
!مثل صدای کلاغ
!یا با یه کابوس ترسناک
اما من گفتم که,من خودم بیدار می شم
آخه ساعت زنگ دارمو کوک کردم
به محض اینکه وقتش برسه زنگ می زنه و منو بیدار می کنه
شاید ترسیدی یادم رفته باشه وقتشو تنظیم کنم
یا اینکه صداش اونقدی نباشه که منو بیدار کنه
..........
من می دونم که ساعت یه روزی زنگ می زنه و منو از خواب بیدار می کنه
مگه اینکه باطریش تموم شه و خودشم خوابش ببره
یا اینکه کلا" از کار بیفته
اونوقت دیگه شاید نشه کاری کرد چون دیگه ساعت زندگی من عمر خودشو کرده
اونوقت دیگه همه چیز گذشته
!می گفتی همه چیز می گذره و مهم اینه که چطوری بگذره
آدم می تونه خواب باشه و یا می تونه بیدار باشه و رنگ جذاب آسمونو مو قع بالا اومدن خورشید ببینه
خیلی از قشنگی آسمون موقع طلوع خورشید گفتی
اما نگفتی طلوع خورشید چیه
می دونم که حق داشتی
می دونم ,هر چقدر هم برام از صبح قشنگ می گفتی ممکن بود باور نکنم
من به آدمای سحر خیزی مثل تو حسودیم می شه
آخه خیلی چیزارو آدم تا با چشم نبینه باور نمی کنه
شاید ناراحتت کردم
اما من اگه ساعتم زنگ بزنه حتما" بیدار می شم
حتی اگه خوابم اونقدر شیرین باشه که زنگ ساعتمو قطع کنمو بازم بخوابم
مطمئن باش تا قبل از غروب خورشید بیدار می شم
اما این بار تا بالا اومدن دوباره ی خورشید بیدار می مونم
تا با چشمای خودم آسمون قشنگی رو که تعریفشو می کردی ببینم
این بار من قبل از همه ی سحر خیز ها بیدارم
! و نوبت منه که براشون ازقشنگی صبح بگم

Tuesday, November 01, 2005

اگه یه وقت تو یه شب تاریک ,تو یه خیابونی که دو طرفش پر از درختای بلنده منو دیدی که دارم تنهایی راه می رم
وبلند بلند آواز می خونم,بدون که به خاطر ترس از تنهایی و تاریکی نیست که آواز می خونم
اگه دیدی که دارم بالا و پایین می پرم ودور خودم می چرخم ,فکر نکن که دیوونه شدم یا زده به سرم
اگه پشت یه درخت قایم بشی و یهو بپری سمت من,فکر نکن که من می ترسم, اگه بخوام از خودم دفاع می کنم
آخه دوستم به من یه چاقوی ضامن دار داده
اگه مثل موجودات توی قصه ها از خودت صداهای عجیب در بیاری من نمی ترسم آخه من همشونو دوست دارم
همشون مهربونن اگه فرصت پیدا کنن ,ثابت می کنن
و من راهمو ادامه می دم
اگه می بینی که دارم لا به لای درختارو نگاه می کنم بدون که دنبال تو نمی گردم
من هر موجود زنده ای که ببینم خوشحال می شم
اگه دیدی که سرعتم رو کم کردم و ساکت شدم واسه اینه که دارم به صدای آواز جیر جیرک ها گوش می دم
اگه می بینی که به آسمون پر ستاره خیره شدم ,بدون که به دنبال ستاره ی اقبالم نمی گردم
دارم رد خوشه ی پروین رو دنبال می کنم , آخه منو یاد روزای مدرسه میندازه
من آسمون ابری رو هم دوست دارم
من همین طور به راهم ادامه می دم
برات از کارایی که انجام می دم تا جایی که درختای جاده تموم می شه گفتم
اما از این به بعدشو نمی گم , چون دیگه نمی تونی تعقیبم کنی
آخه دیگه درختی نیست که پشتش قایم بشی
حتی اگه باد بشی و میون موهام بوزی فقط می تونی بفهمی که چه شامپویی به موهام می زنم
نمی تونی سر از کارم در بیاری ,چون نمی دونی که چی تو ذهنم می گذره