Tuesday, October 14, 2008




اندکی سرما خورده ام, با اینکه هوا خنک شده است, هنوز کولرها را روشن می گذارند, در نماز خانه به خواب عمیقی فرو رفته بودم, با صدای چند نفر که با هم صحبت می کردند از خواب بیدار شدم متوجه شدم صحبت های آنها را در خواب می شنیدم و تصویر می کردم, نمازخانه سرد و کمی هم نمور است . به سمت در می روم دوستم را می بینم , تمرین هایمان را به یکی از همکلاسی های سال پایینی می دهیم,سر کلاس 5.5 نخواهم رفت ,دست و صورتم را می شویم, دیگر مطمئنم که سرما خورده ام به استراحت بیشتری نیاز دارم, دوستم به خانه شان می رود, اگر مترو کولر نداشت و من هم فردا کوییز نداشتم من هم راهی خانه می شدم, 3.5کلاس دارم, به بوفه می روم , بسیار شلوغ است , یک لیوان آب جوش با یک عدد چای کیسه ای , در این منطقه نیمکت خالی پیدا نمی شود, به حیاط جلویی می روم,در یک دستم جزوه های قطور و در دست دیگرم آب جوش و چای کیسه ایست, باد می وزد, مقنعه ام بالا می رود, مقنعه ام را پایین می آورم, کمی آب جوش روی پایم می ریزد, باد به آن می وزد و پایم را خنک می کند, سردم می شود, موقع سرماخوردگی سرما را بیشتر احساس می کنم, به حیاط جلوی دانشکده می رسم, بدنبال نیمکتی که آفتاب مستقیما به آن بتابد می گردم, روی همه نیمکت ها سایه افتاده, روی یکی می نشینم, فلز نیمکت هم سرد است, اما چاره ای نیست, اقدام به نوشیدن چای می کنم, پروانه ی سفیدی از مقابلم می گذرد, باغچه مقابلم زیباست, وقتی به این فکر می کنم که پابرهنه روی چمن های خنک راه بروم بیشتر سردم می شود, تا جایی که بخاطر دارم اغلب سرمایی بوده ام, به این فکر می کنم که اگر روزی مجبور شوم در سرزمین سردسیری زندگی کنم چه خواهم کرد!من جاهای معتدل و البته گرمسیر را بیشتر دوست دارم, سر کلاس می روم , الهه هم سرما خورده است , او هم با خاموش کردن کولر موافق است , کلاس شروع می شود , کلاس خوبی است, حوصله ام سر نمی رود, کلاس تمام می شود, به سایت می آییم, اینجا هم کولر روشن است, الهه کولر را خاموش می کند






... ه ه ه ه ه

Monday, October 13, 2008

:D ! بالاخره آپدیت می شود , اگر سرور دانشکده بگذارد