Sunday, December 30, 2007

یخما

هوا سرد است, کلاهم را تا روی ابروهایم پایین میکشم, شالگردنم را تا زیر چشم هایم بالا می آورم, و از شکاف باریکی که بین کلاه و شالگردنم برای چشمانم گذاشته ام تماشا می کنم. گاهی از چشمانم آب می آید, بینی یخ زده ام زیر شالگردن کمی گرم می شود, گهگاه مه رقیقی مقابل صورتم ظاهر می شود. هوا سرد است, در مسیرم گاهی کسی که از روربرو می آید, می خندد و می گوید:" سرد است؟ یخ نکنی؟! " ,خودش بهتر می داند که سرد است, چون دارد یخ می کند, به پارک میرسم در مقابل فواره می ایستم رنگین کمان لطیفی از قطرات افشان فواره و نور ملایم خورشید زمستان در مقابلم می بینم, چه زیبا!رنگین کمان با من حرکت می کند, اما هیچوقت دستم به آن نمی رسد.از فواره دور می شوم, دانه های سبکی از آسمان فرود می آید, برف است؟! اما هنوز آفتاب کمرنگ را در آسمان می بینم! اما برف نمی بارد, فقط چند دانه... هوا سرد است, خیلی سرد

Sunday, November 25, 2007

از وقتی فیلم تدریس یکی از اساتید دانشگاه ام-آی-تی رو دیدم به این نتیجه رسیدم که دانشجوهای ایرانی چقدر قوه ی تخیل قوی و توانایی دارند که مباحث درسی رو قبل از اینکه از نزدیک و از طریق آزمایش لمس کنن , بوسیله ی تجسم و قوه ی تخیل یاد می گیرن ! وچه اعصاب قوی و فولادینی دارن که بعد از اینکه امتحان اون مباحث رو که مفاهیمش رو با کمک توهم و خیال چه درست و چه غلط یاد گرفته بودن پس دادن ,تازه بعد از گذشت چند ترم می رن سر کلاس آزمایشگاه همون درس و تازه اون موقع همه ی چیزهایی که توهم زده بودن رو بهشون نشون میدن و تازه بعد از انجام آزمایش تازه نوبت کپ زدن گزارش کار می رسه که دوستان با حوصله در زمان قدیم زحمت کشیدن و تایپ شده برای نسل آینده آماده کردن که واقعا جای تقدیر و تشکر داره!وخلاصه فقط اتلاف وقت و انرژی به همراه داره !تازه اگه بد شانسی بیاری و همگروهی خوبی نداشته باشی این اتلاف رو باید به توان 2 رسوند
!!!!!

Saturday, November 10, 2007

!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

خیلی جالبه که جدیدا سایت های مربوط به قطعات الکترونیکی و دیتا شیت هم جزو سایت های مستهجن و قبیح به حساب میان !!!!!! لابد دیگه !!!! وقتی روی قسمت مربوط به دیتا شیت کلیک می کنم می گه مشترک گرامی دسترسی به این سایت امکان پذیر نمیباشد
!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

Monday, November 05, 2007

Rise & Shine


Rise and shine my little dear

the stars have left the sky

A new day is waiting

don't let it pass you by

Birds are singing in the trees

a song of morning cheer

Rise and shine o' little one

I want to hold you near
:)

Saturday, November 03, 2007


چه راه دور

چه راه دور بی پایان

چه پای لنگ

نفس با خستگی در جنگ

من با خویش

پا با سنگ

!چه راه دور

!چه پای لنگ!


احمد شاملو

-----------------------

Tuesday, October 30, 2007

توی دانشکده ی برق وقتی آزمایشگاه داری و حوصله ی کلاس رو نداری کافیه آرزو کنی برق قطع بشه
امروز دومین باری بود که آزکنترل این طوری تعطیل می شد ! هر چند آزمایشگاه کنترل خطی رو به همه ی آزمایشگاهای دیگه ترجیح می دم

Monday, October 08, 2007

:D

بالاخره کارآموزی تموم شد و گزارشش رو هم تحویل دادم ونمره هم گرفتم وخلاص ... البته بماند که باید همچنان در مورد موضوع کارآموزی سرچ کنم و واسه شرکت نتایج رو بفرستم , اما هرچی باشه راحت تر از خود کار آموزیه, شانس بزرگی که آوردم ,این بود که سرپرست کارآموزیم عوض شد
:D
خلاصه اینکه راحت شدم
:)

Sunday, September 16, 2007

Autumn


Autumn leaves come tumbling down
gold has covered the ground
As you look to mountaintops
you'll see their colors all around
Brisk cool wind is blowing
tossing them to and fro
You can hear their crispness
everywhere you go
There's a harvest moon
that glows up in the night
It's the color of the leavesb
oth are gold and bright !

Tuesday, July 17, 2007

! صبر کن
بودنت سرآغاز نابودیت بود
همچون حلقه ای که به دور خود می چرخد
و ابتدایش انتهایش را فرو می خورد
بودن را از سر بگیر
!زندگی اینست
................................................................................................

Monday, July 16, 2007

خدا بر شانه های کوچک انسان دست گذاشت و گفت:«یادت می آید تو را با دو بال و دو پا آفریده
«بودم؟زمین و آسمان هر دو برای تو بود.اما تو آسمان را ندیدی.راستی عزیزم بالهایت را کجا گذاشتی؟
انسان دست بر شانه هایش گذاشت و جای خالی چیزی را احساس کرد, آن وقت رو به خدا کرد و گریست
«عرفان نظرآهاری»

Saturday, July 07, 2007

07/07/07
مدتهاست این جارو ترک کردم
می خوام بنویسم
!حسسسسسش نیست
امروز 07/07/07
!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!یعنی چی می شه؟

Saturday, June 23, 2007

اینجا دور دست است

فاصله بر همه چیز حکم می راند

حتی بر شناخت, توجه ,بینش ,نهان و آشکار


Tuesday, March 20, 2007

نوروز

مدتها بود که از خانه خارج نشده بود,تنها سرگرمی اش این بود که روزها در راهرو روی پله ها روبروی درب خروجی می نشست و از پشت شیشه ی رفلکس در ,عبور عابران را تماشا می کرد و خوشحال از اینکه کسی او را نخواهد دید,هر از گاهی عابری از مقابل در می گذشت,یکی شاد ,یکی غمگین ,یکی شاداب, یکی افسرده ...اما بعضی را به خاطر می سپرد مثل دخترکی که هر روز صبح مقابل در, لبخندی در انعکاس چهره اش می زد و می گذشت ,یا مردی که روبه روی در می ایستاد و کلاه گیسش راروی سرش تنظیم می کرد,ابروانش را بالا می انداخت و می رفت ,یا دو پسر بچه ای که با کوله های کوچک روی پشتشان مقابل درب می ایستادند ,شانه هایشان را به هم می چسباندند و کف دست های کوچکشان را بالای سر می بردند و قدشان را مقایسه می کردند.گاه گاهی آکاردئون زنی هم با عینک تیره از مقابل در می گذشت ,آهسته و آرام قدم بر می داشت و گاه خودش نیز همراه با نواختن می خواند .روزها با تماشای عابران از پشت در تکرار می شد
.............................................................
آخرین روزاسفندبود,آخرین غروب خورشید در سال کهنه, پسرکی گل فروش همراه دوستش با صورتی سیاه وکلاه و لباسی قرمز و دایره ای در دست به کوچه آمدند پسرک دایره می زد ومی خواند گل نرگس گل عید ,بوی نرگس بوی عید... آن قدر آمدند و رفتند تا هوا
تاریک شد و آن دو در مقابل در خانه ای خوابشان برد
.............................................................
اواخر شب صدایی آشنا به گوشش رسید
یه دل میگه برم برم -
از گوشه ی پنجره نگاهی به کوچه انداخت ,درست حدس زده بود صدای همان آکاردئون زن بود
یه دلم می گه نرم نرم -
... طاقت نداره دلم دلم
با عجله پله ها را پایین رفت و در را باز کرد و به سمت آکاردئون زن دوید
شاد بزن -
شاد بزن
آکاردئون زن شروع کرد به نواختن آهنگی شاد
او همراه با نواختن و خواندن آکاردئون زن دست می زد و می خندید, دستانش را به بالای سر برد و در هوا تکان داد ,آن حرکات کم کم به شانه ها وپاهایش هم سرایت کرد
یکی یکی صورتهایی از پشت پنجره ها نمایان شد چراغ خانه ها و آپارتمانها روشن می شد و کم کم همه به کوچه آمدند تا آنها را همراهی کنند ,همه شادمانی می کردند, کودکان هر کدام یک قلم از وسایل سفره ی هفت سین را روی دستان خود آوردند
...سیب,سنجد ,سکه, سبزه,سرکه ,سیر,سماق و...یکی سبد تخم مرغهای رنگی , دیکری آینه, یکی شمعدان , یکی تنگ ماهی
همه پایکوبی می کردند و کودکان هر کدام با نمادی از نوروز دور آنها می چرخیدند و می گردیدند پسرک سیاه چهره از خواب برخاسته بود دایره می زد و می خواند وپسرک گل فروش, گل پخش می کرد ,کودکان در میان جمع گرد هم آمدند و حلقه ی پایکوبی دور آنها می گردید آکاردئون زن همچنان در میان جمعیت می نواخت و می خواند و سرش را همراه نواختن تاب می داد ,همه آشنا بودند کسی غریبی نمی کرد کسی از پشت در منتظر دیدن چهره های آشنا نبود,همگی تا نیمه های شب شادمانی کردند, تا تحویل سال نو, برای آمدن بهار جشن گرفتند و سالی خوش را همراه با شادمانی و دوستی آغاز کردند
........................................................
سال نو مبارک*

Tuesday, March 06, 2007

طبیعت ,اندیشه,زندگی پاک

امروز پانزده اسفند ,روز درختکاری ,راهی برای رسیدن به هوای پاک

چقدر حیفه که وقتی آدم از خواب بیدار می شه به خاطر سر درد مجبور شه از کلاسش بگذره ,اونم کلاسی که نمی دونم چرا بعضی بچه ها فکر می کنن فقط خودشون حرفای استاد رو می فهمن و سعی در خراب کردن دید اطرافیانشون وحتی شاید استاد نسبت به دیگران و هر که غیر خودشون رو دارن! و شاید فکر می کنند که بهشت دریچه ایست که خدا فقط و فقط برای آنها گشوده و هر اندیشه و هر دیدگاه و نظری که دیگران میدن طنابی به سوی آتش دوزخ و خشم خداست !غافل از اینکه غیبت و دروغ بستن به دیگران هم گناه محسوب می شه! البته شاید برای اونها این مسئله بی اهمیت باشه! اما ای کاش می دونستم چه کسی خودشو موظف می دونه که خودش رو جای خدا جا بزنه و در مورد نوشته های شخصی یه نفر قضاوت کنه!نوشته ای که شاید فقط خود اون طرف منظورشو بفهمه!اگه کسی قصد راهنمایی و ارشاد داره می تونه کامنت بذاره و نظرشو بیان کنه !فکر نمی کنم کار بدی باشه! حداقل بهتر از اینه که یه نفرو بدون اینکه براش راهی برای دفاع از نظرش بذاره تحت تاثیر قرار بده !واقعا هدف این دوستمون رو نمی دونم اما ای کاش حداقل امروز سر کلاس بودم !اما این طور که انتظار داشتم استاد منطقی تر اون بوده اند که از روی برداشت شخصی یه نفر از نوشته ی شخصی یه نفر دیگه قضاوت کنند !به هر حال خوشحالم که فهمیدم خیلی از مشکلات و سوء تفاهمات به خاطر برداشت های سطحی و بدون تفکر و عجولانه ی عده ای بوجود می آد که حتی به فکرشون اجازه نمی دن کمی فراتر از محدوده ای که برای خودشون ساختن و در اون هر چیزی سیاهه سیاه و یا سفیده سفیده بره.کاش کمی در مورد حرفهای استاد کنترل خطی ما فکر می کردن! اما متاسفانه حرفهایی که می شنوند فقط براشون آشناست وانگار دیگه نباید روشون فکر کرد !و نباید از دید دیگه ای بهش نگاه کرد!در حالیکه صحبت هایی که من سر کلاس شنیدم و برداشت هایی که کردم خیلی ساده تر و محسوس تر از حتی معارفی بود که در دبستان دیدم , نمی دونم کجای حرف من مشکل داره و چرا دوستان بدترین برداشت رو از حرف من داشتن و انقدر موضوع رو حساس و پیچیده جلوه دادن که استاد سر کلاس این موضوع رو اینطور مطرح کنن!البته امیدوارم نیت این دوست عزیز خیر بوده باشه وامیدوارم به اشتباهش پی ببره!و امیدوارم دیدش رو وسیع تر کنه اونوقت می فهمه که واقعا هر پدیده ی ساده ای اعم از داستان هایی که در دینی دبستان خونده وهر آنچه که دور و برش می بینه مثلا رشد یک درخت به مناسبت روز درختکاری :) )هر کدوم مفاهیمی تو خودشون دارن که نیاز به تفکر و اندیشه داره !همونطور که خدا هم گفته تفکر در پدیده ها یه نوع عبادته

در ضمن دوست عزیز, من اگه قصد توهین یا هر چیز منفی دیگه ای که به ذهن
!!!! شما رسیده روداشتم, نمیومدم در ملاء عام تو وبلاگم بنویسم

Saturday, February 17, 2007

!!!!!!!!!!!!!!!امانتداری و ...چایی

من موندم تو کار اینا که هیچ چی از امانتداری نمی دونن و میرن از ملت کتاب می گیرن و نه تنها درست ازش استفاده نمی کنن ,درب و داغونش که می کنن هیچ , با اعتماد بنفس کامل با دستخط بابا قوریشون توشو کثیف و خط خطی می کنن انگار نه انگار که کتاب صاحب داره و می خوان اونو بهش برگردونن!آخه ... من اگه می خواستم تو کتابم نقاشی بکشم مطمئن باش خودم نقاشیم خیلی بهتر از توئه ,منتظر بارش استعدادای در حال جون دادن تو نبودم , آخه آدم موقع آبگوشت خوردن مگه کتاب می خونه؟ من نمی دونم ! تو به کتاب چایی تعارف می کنی؟!!!!!!؟؟؟؟؟؟؟ آخه ... اگه من بخوام از کتاب کثیف و چرک استفاده کنم , مرض که ندارم برم کتاب بخرم , خب می رم از کتابای کتابخونه استفاده می کنم , مواظبشونم هستم ,حداقل می خوای کاری هم کنی اول اجازه بگیر بعد , یا حداقل بگو چیکار کردی که من کتابموکه ورق می زنم ییهو شوکه نشم , شانس اوردی با مداد نوشتی تونستم پاکشون کنم, آخه مگه کشتی می گیری با کتاب ؟ تو که هنوز بلد نیستی کتاب بخونی و وقتی می خونیش ورقاشو تو مشتت گرد و مچاله می کنی, خب برو اول کتاب دست گرفتن یاد بگیر بعد ازش درست استفاده کن
فکر کنم بهتره همون کاری که قبلا انجام می دادم بهترین کاریه که می تونم در مورد کتاب بکنم , اینکه به کسی کتاب امانت ندم (نخسوزن درسی)مگر اینکه مطمئن باشم که درست با کتاب برخورد می کنه !, و اگر هم خواستم کتابی رو که خوندم (البته در مورد کتابای غیر درسی) به کسی پیشنهاد کنم که بخونه و خیلی دوست داشتم که این کارو بکنه , اون کتابو براش بخرم و بهش هدیه بدم
!اینطوری هر کاری دلش بخواد باهاش انجام می ده به منم ربطی نداره ,

Thursday, February 08, 2007

!خدایا توبه

دارم کم کم به این نتیجه می رسم که چقدر عالی می شد اگه قبل از ورود به دانشگاه واسه ورودی های جدید یه دوره تخصصی آموزش پاچه خاری(یا نوعا" پاچه خواری)برگزار می شد , مثلا کلاسهای پاچه خاری بسته به نوع کاربرد ...مثلا کلاسای پاچه خاری مخصوص خواهران- پاچه خاری مخصوص برادران -پاچه خواری مخصوص استادای گلاب - پاچه خاری پیشرفته مخصوص استادای سختگیر و دندونگرد یا حداقل یه کلاس با همه ی این سرفصل ها
اینطوری هرچقدرم که استاد بد عنق و بد نمره باشه می شد نمرات رو به اون سطحی که باید واقعا" می بود و شاید هم یه جورایی فراتر از اوون!!!!! رسوند .اوون وقت همه می تونستن به یه اندازه از لطف و مرحمت و کرم استاد
... بهره مند بشن و دیگه
!... خدایا توبه
البته ما نیز در تلاش و تکاپو برای دسترسی به این فناوری و تکنولوژی ارزشمند هستیم اما همچنان اندر خم یک
کوچه بسر می بریم , و چشم امید به روزی داریم که خداوند توانایی و ظرفیت دستیابی به چنین گوهر گرانبهایی را برای استفاده های صلح آمیز! در وجود ما قرار دهد
نقطه
.

Sunday, February 04, 2007

:D

من هنوز تو سايتم
مريم هم اينجاست ما هر دو به همراه چند نفر ديگه تو سايتيم
ما اينجا گير افتاديم
بيرون به شدت بارون مياد ، به همراه رعد و برق ، خيلي هيجان انگيزه هر كي خواسته بره بيرون مثل موش آب كشيده برگشته
فكر كنم حالا حالاها اينجا موندگار باشيم
:D
MOTROLA ما روي ميز كنارمون يك عدد گوشي تلفن همراه
:D (از اونا كه مثل صابونه )
پيدا كرديم شارژش هم تموم شده و شايد هم صاحبش فكر كرده گوشي يك بار مصرفه و ولش كرده
خلاصه اينكه ما همچنان اينجاييم
!!!!!!!تا ببينيم چه مي شودددددددد
;) :D
دیگه نمی خوام به چیزی فکر کنم که ذهنمو مشغول کنه
دیگه نمی خوام مراقب و نگران چیزی باشم
اصلا خیلی خوب می شه وقتی آدم نگران چیزی نباشه
چون می دونه که خودش در چه حاله و چیکار می کنه
!و دیگه لازم نیست نگران چیزی باشه
تو هر شرایطی راهی رو انتخاب می کنه که کمترین استرس و نگرانی رو به دنبال داشته باشه
این بهتر نیست؟

Saturday, February 03, 2007

سکوت خاکستری آسمان
بی صدا
یکنواخت
حتی آرام
شاخه ها ی نیمه شکسته
پرندگان خسته از تکاپوی غذا
برگ های خشک خمیده

نور ملایم درخشنده برتار رقصنده ی عنکبوت
سوز کوبنده بر گونه های سرخ کودک خردسال
شالگردن قرمز
خوابی آرام و طولانی
وزش روح خفته ی طبیعت
قطره های باران لابه لای شاخه های بوته ی رز
بدون برف
زمستان اینجاست؟

Thursday, January 25, 2007

چتر,آفتاب,دروغ

یکی به همه می گه هوا آفتابیه می گه حرفامو باور کنید مطمئنا هوا آفتابیه, اما هر جا که می ره
! با خودش چتر و بارونی می بره
! می خواد حرفشو باور کنی
مدام می پرسه باور می کنی؟
!حتی اگه هوای آفتابی تو بیابونم باشه نمی شه حرفشو باور کرد آخه خودش همه جا چتر و بارونی همراهشه
! این کارش شاید دلیل داره
یکی اینکه شاید می ترسه حرفاش دروغ باشه شاید یهو بارون اومد ,خودشم باور نداره اما می خواد همه حرفاشو
! باور کنن
یکی دیگه اینکه شاید واقعا داره دروغ می گه چترش و بارونیش رو همیشه همراهش می کشه اینور اونور
! چون می دونه که بارون میاد
! چترشو نگه داشته واسه روز مبادا
! شایدم دوست داره بارون بیاد تا بتونه از چتر و بارونیش استفاده کنه شاید عاشق بارونه
! شایدم عاشق چتر و بارونیشه بهتره بگه : تا هستم و هست دارمش دوست
پس چرا اصرار داره همه فکر کنن هوا آفتابیه و اون دوست داره که هوا آفتابی باشه؟
چرا می خواد بقیه رو گول بزنه؟
!وقتی این دلایل رو بهش می گی , بهش بر می خوره و می گه :شماها همه می خواین منو تحقیر کنین
***
پ.ن
از دروغ و تظاهر متنفرم

Saturday, January 20, 2007

:X

دلم تنگ شده
برای پنجره ای که اون ورش کوههای سفید با یه عالمه ابر روش پیدا بود
پنجره ای که وایستادن پشتش و منظره بیرون رو تماشا کردن کار ما بود
لحظه هایی که گاهی بدون کلمه ای حرف زدن می گذشت
می تونستیم همه رو از اون بالا ببینیم
گاهی با هم صحبت می کردیم
گاهی دو تا دست همو محکم می گرفتیم و دور خودمون می چرخیدیم
بارون می بارید
برف می بارید
ما باز با هم بودیم
دلم برات تنگ شده
بزودی می بینمت

Sunday, January 14, 2007

Alone i sit here

Alone i sit here
Wishing you were near

Alone i sit here
In constant fear

Alone i sit here
Praying you care

Alone i sit here
Without cheer

Alone i sit here
With more than a tear

Alone i sit here
Wishing for another year

Alone i sit here
Does anyone care

Alone i sit here
Wishing you were near....


dale hugill

Saturday, January 13, 2007

Snow


yoohoooooo!

dooooooooset daram!

Sunday, January 07, 2007

تنها

ماهی تنها ماهی دلتنگ
کز کرده در آغوش غمکده ی تُنگ
دور تا دورش همه آبی بی رنگ
آسمانش چشم های سبز پر نیرنگ
چشم های خیس خواب آلود
گربه ای خسته گربه ای دلتنگ
گربه تنها همدم ماهی تنها بود
اشک هایش نم نم آسمان تُنگ
آواز بی هم آوازی را خوب از بر بود
ناله های شاد پر آهنگ
همدلی را خوب می دانست با دلی از سنگ
دلی بی کینه و نیرنگ
دلی از سنگ
... دلی از سنگ