Sunday, December 30, 2007

یخما

هوا سرد است, کلاهم را تا روی ابروهایم پایین میکشم, شالگردنم را تا زیر چشم هایم بالا می آورم, و از شکاف باریکی که بین کلاه و شالگردنم برای چشمانم گذاشته ام تماشا می کنم. گاهی از چشمانم آب می آید, بینی یخ زده ام زیر شالگردن کمی گرم می شود, گهگاه مه رقیقی مقابل صورتم ظاهر می شود. هوا سرد است, در مسیرم گاهی کسی که از روربرو می آید, می خندد و می گوید:" سرد است؟ یخ نکنی؟! " ,خودش بهتر می داند که سرد است, چون دارد یخ می کند, به پارک میرسم در مقابل فواره می ایستم رنگین کمان لطیفی از قطرات افشان فواره و نور ملایم خورشید زمستان در مقابلم می بینم, چه زیبا!رنگین کمان با من حرکت می کند, اما هیچوقت دستم به آن نمی رسد.از فواره دور می شوم, دانه های سبکی از آسمان فرود می آید, برف است؟! اما هنوز آفتاب کمرنگ را در آسمان می بینم! اما برف نمی بارد, فقط چند دانه... هوا سرد است, خیلی سرد