Friday, August 28, 2009

از خودم می پرسم
این بار چندمیست که می پرسم، چرا؟
و اگر دلیلش را بدانم باز هم می پرسم، بارها و بارها می پرسم، آنقدر که دوست دارم اشکم در بیاید، بعد با خونسردی باز هم بپرسم چرا؟
آنقدر بپرسم تا صدایم همه جا بپیچد شاید کسی برای این چرا چاره ای بیندیشد!
می دانم چرا، چاره چیست؟

روزی تمام دلتنگی هایم را بازگو می کنم
برای خودم

Friday, August 21, 2009

وقت خداحافظيست
خداحافظي با داستاني كه براي خود ساختم
داستاني با آهنگ ها، رقص ها و ترانه ها
كه هرگز براي كسي نخواندم
نمايشي كه هرگز بر روي صحنه نرفت
داستاني كه بزودي در پيچ خم هاي گردش زمين ناپديد مي شود
و من دوباره خواهم خنديد
...

Wednesday, August 19, 2009

مي تونم تموم شدن اين مرحله رو هم احساس كنم، دوره ليسانس هم ديگه داره تموم مي شه
مثل بقيه دوره هاي ديگه كه خيلي وقت پيش تر از اين گذشتن و اونقدر سريع دور شدن كه باورم نمي شه چقدر ازشون فاصله گرفتم
فعلا كمي حس رهايي دارم

Saturday, August 15, 2009

lets start happiness ...