دیروز صبح که به دانشگاه رفتم , درو دیوار و راه پله ها را به مناسبت عید گلکاری کرده بودند, من و آزاده و دوستم(همینی که در عکس مشاهده می فر مایید) بسیار از دیدن این مناظر هیجان زده شدیم, شروع کردیم به کندن گلها و چسباندن آنها به برد گروه مخابرات,و بسیار از این بابت مشعوف شدیم و گل ها را حتی در شیر آبخوری هم فرو کردیم! و بسیار شادمان حتی یادمان رفت برای چه کاری به دانشگاه آمده بودیم, بعد متوجه شدیم که کلیه کلاسها به مناسبت جشنی که در دانشکده برپا بود تعطیل است, بنابراین آزاده به آمفی تئاتر رفت , من یک گل برای دوستم برداشتم و به همراه دوستم از دانشکده خارج شدم , به رستوران رفتیم دوستم غذا نمی خورد, من ماکارونی دوبل سفارش دادم با دوستم نشستیم من غذا می خوردم و دوستم تمام مدت با چشم های شیطانش من را نگاه می کرد و لبخند می زد, بعد با هم به دانشکده برگشتیم , به آمفی تئاتر رفتیم , در جشن به ما خوش گذشت, با هم کلی خندیدیم, بعد از جشن پایین رفتیم , من روی سکویی نشستم ,کیک و آبمیوه می خوردم, روبروی کانون موسیقی بودیم, روی در شیشه ای کانون خودم را می دیدم که روی سکو نشسته بودم و پاهایم را تاب می دادم, کسی آنجا گیتار می زد, اما انعکاس نور روی شیشه اجازه نمی داد او را ببینم, فقط گوش می دادم
...
من
:) و البته دوستم