Tuesday, November 01, 2005

اگه یه وقت تو یه شب تاریک ,تو یه خیابونی که دو طرفش پر از درختای بلنده منو دیدی که دارم تنهایی راه می رم
وبلند بلند آواز می خونم,بدون که به خاطر ترس از تنهایی و تاریکی نیست که آواز می خونم
اگه دیدی که دارم بالا و پایین می پرم ودور خودم می چرخم ,فکر نکن که دیوونه شدم یا زده به سرم
اگه پشت یه درخت قایم بشی و یهو بپری سمت من,فکر نکن که من می ترسم, اگه بخوام از خودم دفاع می کنم
آخه دوستم به من یه چاقوی ضامن دار داده
اگه مثل موجودات توی قصه ها از خودت صداهای عجیب در بیاری من نمی ترسم آخه من همشونو دوست دارم
همشون مهربونن اگه فرصت پیدا کنن ,ثابت می کنن
و من راهمو ادامه می دم
اگه می بینی که دارم لا به لای درختارو نگاه می کنم بدون که دنبال تو نمی گردم
من هر موجود زنده ای که ببینم خوشحال می شم
اگه دیدی که سرعتم رو کم کردم و ساکت شدم واسه اینه که دارم به صدای آواز جیر جیرک ها گوش می دم
اگه می بینی که به آسمون پر ستاره خیره شدم ,بدون که به دنبال ستاره ی اقبالم نمی گردم
دارم رد خوشه ی پروین رو دنبال می کنم , آخه منو یاد روزای مدرسه میندازه
من آسمون ابری رو هم دوست دارم
من همین طور به راهم ادامه می دم
برات از کارایی که انجام می دم تا جایی که درختای جاده تموم می شه گفتم
اما از این به بعدشو نمی گم , چون دیگه نمی تونی تعقیبم کنی
آخه دیگه درختی نیست که پشتش قایم بشی
حتی اگه باد بشی و میون موهام بوزی فقط می تونی بفهمی که چه شامپویی به موهام می زنم
نمی تونی سر از کارم در بیاری ,چون نمی دونی که چی تو ذهنم می گذره