لحظه ای بعد خم شد و تکه سنگی را که جلو پایمان افتاده بود از روی زمین برداشت وپرسید: این چیست؟
یک تکه سنگ معمولی-
به عقیده ی من سوالش خیلی ساده بود . اما میکا پوزخندی زد وگفت
هیچ چیزی در این دنیا معمولی نیست.زیرا هر چیزی در جهان جز کوچکی از یک معمای بزرگ است.تو و من-
.هم همین طور . ما معمایی هستیم که هیچ کس راه حل آنرا حتی حدس هم نمی تواند بزند
( Jostein Gaarder ) HAllo_er der nogen? بر گرفته از ترجمه کتاب