کلاس چهارم دبستان که بودم اولین سالی بود که درس جغرافیا داشتیم، آن روزها یک کره ی زمین داشتم روی میز تحریرم. هر از گاهی که از کنارش می گذشتم چرخی به آن می دادم و دوری در آن غرق می شدم. هر بار مکان تازه ای کشف می کردم و به خود می بالیدم. با خود فکر می کردم که آیا ممکن است شخص دیگری هم اکنون همچون من روی کره ی زمین بزید و به همین چیزها بیندیشد که من می اندیشم؟ به اینکه کجاهای این کره را در خواهم نوردید؟ تماشای نقشه ی خشکی های زمین و جهت یابی با قطب نما از سرگرمی های مورد علاقه ی من بود. هر موقع که می توانستم نقشه ی بزرگم را کف اتاقم پهن می کردم و به تماشای تصورات خود از آرزوهایم می نشستم. اینکه روزی به بالاتر از آسمان سفر کنم و از آن بالای بالا به تماشای کره ی زمین واقعی بنشینم. یادم می آید که چقدر به نجوم و زمین شناسی علاقه مند بودم. شب ها به تماشای ستاره ها می نشستم و به خود امید می دادم. آن وقت ها مثل این روزها نبود که به آسانی بتوان به منابع اطلاعاتی دسترسی داشت. من بودم و یک کتاب اطلاعات عمومی در سطح نوجوانان که آن را چندین بار خوانده بودم و هر بار از خواندنش لذت می بردم. وقتی به کسی می گفتم این ها مباحث مورد علاقه ام هستند، می خندیدند و می گفتند، در ایران فکرش را هم نکن، نه پولی درش هست و نه آینده ای جز خواب و خیال! از آن موقع تصمیم گرفتم آرزوهایم را به کسی نگویم! خودم راهم را انتخاب کنم و امیدوار باشم