Sunday, February 12, 2006

یه جادوگر خبیث

از حموم که اومدم بيرون موهام هنوز خيس بود کلاه حوله م هنوز روی سرم بود رفتم جلو آينه موهام ریخته بود تو صورتم
کلاه حوله ام هم به طرز عجیبی روی سرم سیخ وایستاده بود یه ذره زل زدم تو آینه و به چهره ی خودم خیره شدم یه لحظه احساس ترس کردم. به نظرم اومد با اون کلاه و پالتو و موهای به هم ریخته چقدر شبیه جادوگرا شدم یه خورده که فکر کردم دیگه احساس ترس نکردم به نظرم اومد استعدادشو دارم
.آره من می تونم یه جادوگر بشم
البته نه مثل هری پاتر یا بر و بچ هاگوارتز
.فقط باید یه خورده خباثتمو بیشتر کنم
.یه جادوگر که خباثت تو برق چشاش موج بزنه
واقعا هر لحظه احساس قدرت بیشتری می کردم
فقط سعی می کردم رو این فکر تمرکز کنم که من بدجنس ترین آدم روی زمینم و بعد باید بررسی می کردم که واسه جادوگر شدن چیا لازم دارم
خب جادوگرا معمولا چی دارن؟
یه گربه-
منم که خودم یه گربه دارم
یه دیگ گنده-
یه چیزی تو مایه های دیگایی که غذاهای سلف و توش درست می کنن
حالا اگه زیادم گنده نبود عیب نداره واسه شروع از دیگ کوچیک استفاده می کنم
به نظرم داشتن یه اتاق کار هم چیز خوبی بود
خب باید یه خورده تار عنکبوت جمع می کردم
یه چند تا عنکبوت چاق و گنده هم باید از تو باغ پیدا می کردم و تو اتاقم ول می کردم
اوه باید چد تا کلاغم بگیرمو تربیت کنم
قبلنا به نظرم میومد کلاغا موجودای چندش آورین
اما یه بار که هوا گرفته بود و بارون نم نم داشت می بارید وقتی کلاغایی رو دیدم که رو پشت بوم یه خونه مظلوم و آروم نشستن و به کوهایی که روشون برفه خیره شدن احساس کردم زیادم موجودای بدی نیستن اما چند روز پیش که از پیاده روی برگشتم و اون آثارسبز و قهوه ای مبارکو رو بارونیم دیدم حالم از هر چی کلاغه به هم خورد
اما چیزی که مهمه اینه که من تصمیم داشتم ازشون واسه مقاصد جادوگریم استفاده کنم
واقعا احساس می کردم دارم شکوفا می شم
یه جارو هم لازم بود تا بتونم باهاش پرواز کنم
خب باید یه برنامه هم واسه کارایی که می خواستم بکنم می ریختم
آدما یا هر چیز دیگه ای که اذیتم می کرد رو باید به یه چیزی تبدیل می کردم
مثلا موش
آره چیز خوبیه بدرد زوزک هم می خورد
به راحتی می تونست یه لقمه ی چپش کنه
ولی اونایی رو که نمی خواستم خورده بشن و بمیرن چی؟
آها اونارم تبدیل به سنگ می کنم
مجسمه های خوبی میشن هر وقتم که بخوام می بینمشون
بدون اینکه حرفی برای گفتن داشته باشن یا بخوان اذیتم کنن
! ...
!..,و من می گم ها ها ها ها !ها ها ....هااااااااااااا
:D
! وخیلی کارای دیگه که کلی می تونه منو خوشحال کنه و منو به اوج خباثت برسونه و الان به ذهنم نمی رسه
:D
.
.
.
اصلا سخت نیست فقط باید یه کم خباثتمو بیشتر کنم
واقعا چه کارا که نمی شه کرد
>:) ! واقعا که زندگی خبیثانه چقدر لذت بخشه
;)