آن روز ذهنم را ورق زدم، به دنبال کسی می گشتم، چه خوب شد پیدايش نکردم! حتما سرش فریاد می کشيدم
قصه رودخانه دروغ بود، نمی دانم! رودخانه همان اشک های من بود که دليلی برای ريختن نداشت! تمام ماهی ها مردند، رودخانه به چه کار می آيد
دوباره می آيد، با چنگال و پنگال به جان ريشه درختان می افتد، درخت ها خشک خواهند شد، دیگر پرنده ای روی درختان نخواهد نشست
او گربه ی من را دق مرگ می کند