انتظار شاید در حالت کلی خوشایند نباشد، اما بعضی انتظار ها انتظار های خوبی هستند، مثل انتظار برای رسیدن، رسیدن کسی که می دانی می آید حتما! می دانی سر ساعتی که مقرر شده کمی زودتر یا دیرترش حتما می آید، مثل انتظار رسیدن سر ساعت به جایی که می دانی کسی آنجا منتظرت است. وقتی می بینی دیرت شده و ماشین خبر می کنی تا صاف تو را ببرد همانجا که باید بروی، همانجا که او هست! تمام راه برای ندیدن نور چراغ عقب ماشین هایی که در ترافیک راه را سد کرده اند، کتابت رااز کیفت در می آوری و سرت را پایین می اندازی و داخل کتاب می روی تا کمی یادت برود دلهره ات را! چه قدر این کتاب خواندن می چسبد! اگر بدانی! سر خیابان یک طرفه پیاده می شوی، کمی راه را باید پیاده بروی چقدر دیگر مانده تا به او که نمی دانی کجا منتظرش گذاشته ای برسی، لبه ی سکویی می نشینی و تکیه می دهی به نرده ها با تلفن همراهش تماس می گیری جواب نمی دهد، دیگر سرما را هم نمی فهمی، دستت را از جیبت بیرون می آوری، کتابت را با ولع باز می کنی و با هیجان بیشتری به خواندن ادامه می دهی! ناگهان گوشی ات زنگ می خورد، حتما خودش است! با خونسردی صفحه گوشی را نگاه می کنی، بله خودش است! می گوید کمی آنطرف تر نزدیک ورودی سالن ایستاده، از لابه لای نرده ها می بینی اش، خوب تا شروع نمایش نیم ساعتی وقت هست! این انتظار می شود یکی ازبهترین خاطراتت
بعضی انتظارها خوب اند، آدم را با دلهره سرخوش می کنند، مثل انتظار و دلهره ی خوانده شدن اسم شاگرد اول ها و دادن جایزه شان سر صف یا برنامه هایی که به مناسبتی خاص برپا می شد! از اول برنامه با لبخند معنا داری سر جایت می نشستی تا زودتر آخرش برسد و اسمت را بخوانند، بروی آن بالا جایزه ات را که نمی دانی چیست بگیری برایت کف بزنند و سرخوش تر از همیشه با جایزه ات به خانه بروی که زودتر به اهل خانه نشانش بدهی
بعضی انتظارها خوبند مثل انتظار مادری برای دیدن فرزندی که در دل می پرورد، منتظر می ماند آنقدر که روزی او را بدنیا آورد، بشود جگر گوشه اش، بشود تکه ای از جانش که خارج بدن از او می زید
انتظاری مثل وقتی قرار است کسی خبر خوبی بدهد، انتظار برای آغاز کاری، برای آغاز فصلی، برای رسیدن روزی، برای درودی، برای لبخندی و هر چیزی که می دانی هست، می دانی که حتما هست
(:
بعضی انتظارها خوب اند، آدم را با دلهره سرخوش می کنند، مثل انتظار و دلهره ی خوانده شدن اسم شاگرد اول ها و دادن جایزه شان سر صف یا برنامه هایی که به مناسبتی خاص برپا می شد! از اول برنامه با لبخند معنا داری سر جایت می نشستی تا زودتر آخرش برسد و اسمت را بخوانند، بروی آن بالا جایزه ات را که نمی دانی چیست بگیری برایت کف بزنند و سرخوش تر از همیشه با جایزه ات به خانه بروی که زودتر به اهل خانه نشانش بدهی
بعضی انتظارها خوبند مثل انتظار مادری برای دیدن فرزندی که در دل می پرورد، منتظر می ماند آنقدر که روزی او را بدنیا آورد، بشود جگر گوشه اش، بشود تکه ای از جانش که خارج بدن از او می زید
انتظاری مثل وقتی قرار است کسی خبر خوبی بدهد، انتظار برای آغاز کاری، برای آغاز فصلی، برای رسیدن روزی، برای درودی، برای لبخندی و هر چیزی که می دانی هست، می دانی که حتما هست
(: