امروز مترو طبق معمول شلوغ بود,هر کی واسه خودش یه گوشه وایستاده بود تا قطارایستگاهها رو یکی یکی رد کنه,اما چیزی که یه دفعه توجه من و خیلی های دیگه رو به خودش جلب کرد دختری بود که داشت با هراس و دلهره, تند تند داخل کیفشو می گشت طوری که تو اون شلوغی نشست و کیفشو گذاشت رو زمین و تند وتند وسایل تو کیفشو ریخت بیرون احساس کردم باید چیز مهمی گم کرده باشه یا یه جایی تو یکی از ایستگاهها جا گذاشته باشه که اینقدر نگرانه!تقریبا همه داشتن نگاش می کردن خیلی نگران بود و تند تند نفس می کشید یکی یکی همه ی جیبای کیفشو گشت تا اینکه بالاخره یه نفس بلند کشید و انگار که دیکه خیالش راحت شده باشه گفت ووووف بعد یه چیز قرمزی که تو کیفش دنبالش می گشت ومن اولش فکر کردم شناسنامشه رو تو دستش گرفت بعد همونجا که نشسته بود مقنعه شو از سرش در آورد و شال قرمزی که با دقت تا شده بود و تو دستش بود رو سرش کرد ,واقعا صحنه ی جالبی بود من تو مدتی که تو مترو بودم واقعا کلی فکر کردم به این که
یعنی اگه شالشو پیدا نمی کرد چی می شد؟